عشق

این وبلاگ تا چه حد واستون مفید بوده ؟؟؟؟ اصلا به دردتون خورده تا حالا؟؟ شعر ها و متن هاش چجوریه؟؟اگه بخواین به این وبلاگ نمره بدین چه نمره ای بهش میدین؟؟؟؟ما توی قسمت نظرات خیلی باهم حرف و گپ میزنیم که محیطش با محیط اصل وبلاگ متفاوته.درسته؟؟(از درد دل های شما گرفته تاااا شوخی و خنده)نظرتون راجع به اون چیه؟؟؟

در کل من ازتون توی این قسمت از نظرات راجع به این وبلاگ فقط یه نمره میخوام!!!!!اگه نمره ای کم میکنین علتش رو بگین...اگه نمره ی بالا میدین علتش رو بگین..


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:22 | نويسنده اشکان محمدی |


لحظه ی رفتن پا به پاش نگاه میکردم تو چشاش...

بوسه خداحافظی رو آروم گذاشتم رو لباش...

نم نم بارون از چشاش میریخت رو گونه هاش یواش

میخواست بگه دوست دارم انگاری بغض کرده صداش

زیر لبش همش میگفت خدا خودت پشت و پناش

هنوز نرفته بود ولی گریه میکردم پا به پاش...

یادم میاد میخریدم گلای رنگارنگ براش

خدا خودت یه کاری کن،خیلی دلم تنگه براش...

قسم به اون اشک چشاش پَر میزنه دلم براش

نمیدونم که بعد من جامو کی پر کرده براش...


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:18 | نويسنده اشکان محمدی |


روزگاري عاشقم بود دگر نيست كه نيست

يادي از من در دلش اكنون دگر نيست كه نيست

عشق پاكي بود و يك دنيا صفا در بين ما

اما اكنون اثري از آن همه روزهاي خوب نيست كه نيست

در كنار من تو بودي و فقط عشق تو بود

اما افسوس اثري از تو دگر نيست كه نيست

دست گرمي بود و يك دنيا صفا در دست تو

حلقه اي در دست من بود دگر نيست كه نيست

روزي مي آيد كه برگردي پشيمان نازنين

اما افسوس اثري از من مگر در زير خاك نيست كه نيست


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:16 | نويسنده اشکان محمدی |


اگه شعر قشنگی دارین به این شماره واسم بفرستین یا در نظرات بزارین منم شعرتون رو با اسم خودتون توی وبم ثبت میکنم


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:14 | نويسنده اشکان محمدی |


pic56 www.3et.ir 5 جمله های غمگین گریه دار دی 91

دلم خوش بود :

اگرچه دستانش در دستانم نیست ، دلش که با من است !
وقتی دلش با من است یعنی تمام او از آن من است …
اما حالا نه دستانش در دستانم هست نه دلش با من !
چقدر سخت است تحمل اینکه به یکباره تهی شوی از او …

::

::
گاهی سکوت علامت رضایت نیست شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض…


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:13 | نويسنده اشکان محمدی |


sms www.3et.ir 121 جمله های دلتنگی گریه آور جدید

این روزها تلخ می گذرد، دستم می لرزد ازتوصیفش !

همین بس که :
نفس کشیدنم دراین مرگ تدریجی، مثل خودکشی است، باتیغ کند…
::
::
به گدایی گفتنددوستی به چه معناست؟گفت من اگردوستی داشتم دست گدایی به طرف مردم درازنمیکردم…


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:11 | نويسنده اشکان محمدی |


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:9 | نويسنده اشکان محمدی |


یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:5 | نويسنده اشکان محمدی |


خسته شدم شما چرا نظر نمیدین ها؟هرکی نظر نده کچل شه ایشالله


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:22 | نويسنده اشکان محمدی |


دل آدما،


شیشه نیست که روی آن ” هــــــا ” کنیم


بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و


وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم !!!


رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی


باید مــــــــردونه پـــــــاش وایســــتی..

+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:18 | نويسنده اشکان محمدی |


گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!
 
 

 

به رفتن که فکر می کنی

 

اتفاقی می افتد که منصرف می شوی...



میخواهی بمانی،



رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!



این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است..
 

+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:18 | نويسنده اشکان محمدی |


ادمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد،

شوخیه کاغذیه ماست بخند

ادمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا یه سراب بخند

ان خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثله تو تنهاست بخند

ادمک تنها نشین، پرواز کن

عشق را از جهان اغاز کن

ادمک اسمان در بر گیر

مرگ در کمین است،

دفتر عشق را دوباره باز کن

ادمک تنهایی سخته بخدا

دل من میگیره اینجا بخدا

ادمک دلم برات تنگ شده است۰

ادمک قدر تورو دارم بخدا

 

فکر کن درد تو ارزشمند است۰

فکر کن گریه چه زیباست، بخند

تازه انگار که فرداست ، بخند

راستی آنچه به یادت دادیم

پر زدن نیست که درجاست ، بخند

آدمک نغمه ی آغاز نخوان

به خدا آخر دنیاست ، بخند....


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:17 | نويسنده اشکان محمدی |


خدایا دیگه خسته ام......

از حرفهای پر از طعنه ی بعضی ها.....

خدایا از تو گلایه ای نسیت هیچی واسم کم نزاشتی....

اما این مردم نمیزارند روحیه ام شاد شه وهمه ی اتفاق های بد رو از یاد ببرم.....

واقعا بهم صبر وطاقت دادی ...

خدایا اما حرفهای این مردم وچیکار کنم .....

یعنی کسی وجدان نداره حقیقتا درکم کنه.....

دلم نمیخواد زیاد کسی رو ببینم چون هر دفعه یکی پیدا میشه

که حرفای تلخی بهم بزنه.....

نمیدونم از روی دلسوزیه یا اینکه نمیخوان ....

یادمه یکیشون میگفت دلم میسوزه برات چی میکشی خوبه من پیشت نیستم که حرف کشیدناتو داغونیتوببینم ...

خدایاخیلی خسته ام خیلی.....

بگذریم حرف دلم بود که سنگینی میکرد.این روزها نیز بگذرد.....

+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:15 | نويسنده اشکان محمدی |


دوری ازم ..

دورم ازت...

غصه میخوری میگی چرا دورم ...

میگی تحمل ندارم ...

میگی تو رو میخام ..

ولی نمیدونی همین دوری چقدر داغونم میکنه ..

همین دوری شبارو برام بارونی میکنه مثله چشمام ..

دوری تو از من همه میگن خوشم ولی نمیدونن همین دوریت ..

همین تو فکر رفتنام بخاطره تو چشمامو خیس میکنه ...

همه میرن تو فکرم میمونی ....

ولی نمیدونی اصلا لیاقتتو ندارم ..

گزشتم سیاه بوده ..

روزام سیاه بوده ..

به خودم صدمه زدم ..

الان میخام بگم دوست دارم میخامت ..

ولی برو اگه باشی دیونه میشی ..

من امید ندارم زندگی ندارم تو پاکی میخام داشته باشی ..

دوست دارم ...


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت22:44 | نويسنده اشکان محمدی |


 

تنهایی را دوست میدارم

و سکوت را نیز

.

.

اما کاش گاهی

طنین نفس هایت

تنهایی و سکوت مرا در هم می شکست........

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت22:38 | نويسنده اشکان محمدی |


 

دلم پُــــــــــر است
پُــــــــــر پُــــــــــر
آنقــــــدر که گاهی اضافه اش
از چشمانم می چـــــکد

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت22:35 | نويسنده اشکان محمدی |


 

 

مثل یک اتفاق خوب...
بیا ...
بیفت در زندگـــــی ام... !

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت22:31 | نويسنده اشکان محمدی |


سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

 

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت22:30 | نويسنده اشکان محمدی |


شايد از مد افتاده باشد
شايد ديگراندازه ام نباشد
اما همچنان عطر خاطره ميدهد
پيراهني كه روي شانه هايش اشك ريخته اي !!!

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت21:47 | نويسنده اشکان محمدی |


 

آنقدر
فريادهايم را
سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگريد
کر مي شويد...

 

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت21:43 | نويسنده اشکان محمدی |


 


قهوه،
بادام،
شکلات،
...
همه تلخی ها را چشیده ام،
هیچکدام قدر نبودنت
تلخ نبودند



+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت21:43 | نويسنده اشکان محمدی |


بسوز دل من که وقت سوختن تویه

دم چشم به جاده دوختن تویه

همه فکر و ذکر یار تو فقط

به غریبه ها فروختن تویه

 

هنوز هنوزم ازش تو دل نمیکنی

چقدر عکسشو تو بوسه میزنی

دل من نمیشه باورم که تو

دل پر غرور و صادق منی

 

یه روز دلتو چه ساده برد

تو رو تا دم بهشت پیاده برد

دل من غم تو رو اون نخورد

تورو به جهنمی سیاه سپرد

 

ببین دیگه اسممو به لب نمیبره

دیگه دردمو به جون نمیخره

 

بیا پنجره به روی این قفس بکش

پاتو از هوای گریه پس بکش 

همه چی درست میشه دووم بیار

تو فقط یکم دیگه نفس بکش

 

همه زندگیم فدای تو فقط

دل من یکم دیگه نفس بکش

 

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت14:45 | نويسنده اشکان محمدی |



واسه من و عشقی که باختی گریه کن
تو همون قفس که ساختی گریه کن


واسه مرگ خنده هامون گریه کن
تو بجای هردوتامون گریه کن


گریه کن واسه بغض تو دلامون
واسه مرگ خنده هامون
واسه اون غم چشامون
واسه اون خاطره هامون


واسه تنهایی دستات وقتی که منو نداری
وقتی قاب عکس خالی جلوی چشات میزاری
وقتی هیچکسو نداری سر رو شونه هاش بزاری
گریه کن راهی نداری گریه کن

 

 

وقتی دستامو تو دستای یکی دیگه دیدی
واسه تنهایی دستات گریه کن

وقتی چشمام دیگه دنبال تو نیست
واسه تنهایی فردات گریه کن

وقتی هیچکس و نداری سر رو شونه هاش بزاری
گریه کن راهی نداری گریه کن

نظر فراموش نشه !!!

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت14:9 | نويسنده اشکان محمدی |


سر درد…دردسر..

سر درگم..

سر گیجه..

سر به هوا..

چقدر “سر” به سرم می گذارند..

دقیقه های سرد بی تو


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت12:39 | نويسنده اشکان محمدی |


بهتـــــــ بدجوری وابستمــــــــ

که اینجوری بهمـــــ ریختمـــــــــ

همه حــــرفامو تا امروز

نگفتمــــ تو دلمــــ ریختـمــــ

تـــو پیشمــــ نیستی و هرشبـــــ

دارمــــ از غصه می پوسمـــــ

دلمــــ میگیره وقتـــــ خوابـــــ

که چشماتو نمی بوسمـــــ

چه لحظه های بی رحمی

داره صبرمــــ تمومــــ میشه

تــــو نیستی و یه روز خوش

تو دنیا ارزومــــ میشه

تمامــــ سهمــــ من از تــــو

همین بوده که تنها شمــــ

روزایی که تو رو میخوامــــ

فقط دلتنگـــــ تو باشمــــ

نمیشه زندگی بی تــــو

هنوزمــــ باورش سخته

تو رفتی و خیال تــــو

هنوزمــــ روی این تخته

تو این خــــونه بدون تــــو

شبامــــ تاریکتر میشه

جای خـــالی اغوشتـــــ

به مــــن نزدیکتر میشه

همش حس میکنمــــ کمـــ کمــــ

دارمـــ از یاد تـــو میرمــــ

چه سخته درکــــــ این احـسـاس

که دستاتو نمیگیرمـــــ ...

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت12:34 | نويسنده اشکان محمدی |


 

به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟؟
 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت12:9 | نويسنده اشکان محمدی |


میترسم از وقتی که یه روزی یه جایی از کنارم رد بشی و...

وای خدایا نه من طاقتشو ندارم


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت12:8 | نويسنده اشکان محمدی |


شده تا حالا گوشیتو برداری به شماره مخاطب خاصت نگاه کنی؟

دلت دنبال یه بهونه بگرده تابهش زنگ بزنی وصداشوبشنوی؟

شده تاحالا ساعت ها تو رویات باهاش هم کلام شی؟ 

شده تا حالا هرجایی بهت خوش میگذره دوست داشته باشی کنارت باشه؟

شده بایه الو گفتنش اشک توچشات جمع بشه ونتونی حرفتوبزنی؟

میدونم خیلی سخته ولی سخت ترازاینا اونکه ببینیش بایکی دیگه است

باکسی که فکرشم نمیکردی داره خوش میگذرونه اره بدتر ازاینایی که گفتمم هست ولی 

حتی خجالت میکشم بنویسم ازکسی که زمانی درحدپرستش دوسش داشتم...


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت12:5 | نويسنده اشکان محمدی |



مهربانـــم !

شرمنــده ام

کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم

امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را “پست” کردم

… و غریبه هــا “لایک” زدند …

… کــاش می توانستم

صدای تــو را بنویسم!


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت11:56 | نويسنده اشکان محمدی |


 

 

تا آخر عمرت هم اگه تنها موندی مهم نیست !!!

 

فقط نذار به جایی برسی که تو آغوش کسی

 

با یاد کس دیگه ای بخوابی.

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت11:54 | نويسنده اشکان محمدی |


 

غمگینم...


مانند جوانی که لحظه ی اعدام به گریه ی مادرش میخندید...!

خاطرش آمد که به او گفته بود خنده ات آرامم میکند پسرم..

 

 

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت11:52 | نويسنده اشکان محمدی |


 

 

 

دلم

 

 

پُر است

 

 

پُر پُر پُر

 

 

آنقدر که گاهی

 

 

اضافه اش از چشمانم میچکد

 

 



+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت11:51 | نويسنده اشکان محمدی |


دلــ♥ـــم تنگــ شــده ...


دلـــم بـرای یواشــ ــکی هایمـان تنگــ شده !!!

یواشـ ـکی حرف زدن شـبونـه تا صــبح!!

برای بوسـه های پشتـــ گوشـ ـی!!

با صدای آهسـ ـتـهـ گفتـ ـن "دوستتـــ دارم...."

آهنـــگ ها بــی رحــم تــرین صـــداهــای زمیـــن اند

بـی آنکـــه بخـــواهــی میبـــرنـت تـــا قعـــر خـــاطـراتـی

کــه بـــرای فراموشیـــشان تــا پــای غـــرور جنگیــدی...

گـ ـاهی نیـ ـاز داری بـهـ یه آغـ ـوش بی مـ ـنت
 
كهـ تـ ـو رو فقـ ـط وفـ ـقطـ واسهـ خـــودت بخـ ـواد...

كهـ وقـ ـتی تـ ـو اوج تـ ـنهایی هـ ـستی

با چشـ ـمـاش بهت بگـ ـه : هستـ ـم تـ ـا تهـ تـ ـهش !

هستـ ـی عـ ـشق مـ ـن !؟

بعد تو جوابـ بـ ـدی:

هستـ ـم تا آخـ ـرین نفـ ـسم .....

 


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:18 | نويسنده اشکان محمدی |


همیشه در ریاضیات ضعیف بودم .!...

                    میدانی چرا ؟؟

 سالهاست دارم حساب میکنم چگونه من بعلاوه تو شد فقط من .......


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:10 | نويسنده اشکان محمدی |


 

وقتی نفهمی
(▓▓▓(̅(_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅()ڪے
کی سیگارت را روشن کردی
(▓▓▓(̅(_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅()ڪے
و کی کشیدی
(▓▓▓(̅(_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅()ڪے
و کی خاموشش کردی
(▓▓▓(̅(_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅()ڪے
یعنی یک جای کار می لنگد بدجــــور...

(▓▓▓(̅(_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅_̅()ڪے

 


+ تاريخ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:58 | نويسنده اشکان محمدی |


باید خیانت کنی.....!....تا دیوونه ات باشن!!

باید دروغ بگی.....!....تا همیشه تو فکرت باشن!!

باید هی رنگ عوض کنی.....!....تا دوستِت داشته باشن!!

اگه ساده ای......!

اگه با وفایی.......!

اگه یک رنگی......!

همیشه تنهایی!!!!!


+ تاريخ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:53 | نويسنده اشکان محمدی |


مـن یه دختــرم

اگـه خودمو لـوس نـکنم

اگـه بـاهات قهـر نکنم و نـاز نکنم

اگـه وقتـی چشات میچرخه از حسـودی دیونـه نشـم !

اگـه از نظر دادنـات

خوشحـال نشـم

اگـه به خاطر تو به خـودم نرسـم

اگـه سر به سرت نـذارم

اگـه بـرات گریه نکنـم

اگـه لب و لوچه آویزون نکنم تا بغلـم کنی

اگـه بهت نگم آقام

اگـه بـرات مظلوم بازی درنیـارم

اگـه از سرو کولـت نرم بـالا

اگـه برات عشـوه نیـام

اگـه گوشتو نپیچونـم و نگـم تو فقـط مـال منـی

اگـه نـاغافل دستاتـو نگیـرم

اگـه وقتـی کار بدی کردم با ترس بهت نگـم

اگـه لج بازی نکنـم

اگـه ..

اون موقع که تـو دیگه دیوونه وعاشقـم نمیشی!

تـو عاشـق اینی که من یه

خانم کامـل باشم ! خانـم تـو !امـا !!!

تـو پسـری

اگـه بـرام غیرتی نشـی

اگـه روم حسـاس نباشـی

اگـه باهـام مهربـون نباشـی

اگـه بهم اخمـای کوچولو نکنـی

اگـه وقتـی شالم رفت عقب نگی خانمی اونو بکـش جلـو

اگـه دستمـو محکـم نگیـری

اگـه نگـی هـرکاری کـردی راست بگو تا ببخشمـت !

اگـه سر به سرم نـذاری

اگـه قربون صـدقم نـری

اگـه نگرانـم نشـی

اگـه بهم نگـی خوشگل مـن

اگـه ...

اونوقـت منم دیوونه و عاشـق تو نمیشـم تا

اونکارارو بـرات بکنم !

مـن تورو

مـرد میـخوام !

مـرد مـن !پـس بیا و مــرد باش !ابـرو برنـدار !

دماغـتو عمل نکن !لـوس حرف

نـزن !مـن و تـو همون آدم و حـواییم !

بیـا جاهامونوعوض نکنیـم !مـن لـطافتمو

نگه میدارم تو صـلابتتو

تـو نگاهتـو نـگه دار منم نجابتمـو

بیـا سعی کنیم بهترین هـم باشیـم !

مـن بهتریـن خانوم واسه تـو !تـو

بهتریـن مرد واسه مـن !

قبــــــــــول ؟؟ !!!!


+ تاريخ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:41 | نويسنده اشکان محمدی |


آهاے مخاطب خاص בلم

 

آهاے בلبرم

کجا میرے؟صبر ک باهات حرفا בارم

تویےڪه با یڪ نگاه منو عاشق میکنے،فارغ میکنے

میکشے،زنـــــــــــــــــــــــده میکنے

تو مــــــــــــــــــــــال منے!

منم مال توام!اینارو تو سرت فرو ک!

تو میدونے ڪه بخاطرت از دنیامم میگذرم!

منتے نیست،وظیفمــــــــــــــــــــه!

ولی چه کنم؟عاشقے بد دردیه!

مخاطب خـــــــــــــــاص دلم:

من باهاتم

تو همه شادیاتم

وقت غصت همراتم

اگه باهام هستے ڪ بِــــــــــــــــــــــــم الله!

اگه نیستے هم بیخود!

                                      مگهבست خودته که باهام نباشے؟

عاشقم میکنے؛تا میتونے دلبرے میکنے

منو محو خودت وحرفات میکنے

که آخرش بگی باهام نیستے؟!؟!؟

نچ نچ نچ نمیــــــــــــــشه

مخاطب خاص בله براے منه

براے בله منه

اسممونو تو ابراباهم نوشتم

شرمنده!چ بخواے چ نخواے

باهاش کنار بیا!چو

 

 

 

.jpg

 


+ تاريخ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:39 | نويسنده اشکان محمدی |


تقدیم به دخترخانومای عزیز :

 

ما از اوناش نیستیم که لبامون قلمبه باشه.

 

ما ازاوناش نیستیم هیکلمون چشمگیر باشه.

 

ما ازاوناش نیستیم که مـوهاش بلونده

 

چشاش کشیده و رنگیه.

 

ما از اوناش نیستیم که یه پسر مارو ببینه بگه

 

اووووف چه هلـوویی!!!!!

 

ما داف نیستیم داداش مـن.

 

ما صبح تا شب تو رختخوابت نیستیم.

 

جیگر نیستیم......!

 

 اما میـدونــی ؟؟؟

 

دلمـون هرزه نیست وقتی میگیم دوست داریم

 

از ته قلبه پاکمـونه

 

میتـونیدرک کنی ؟؟؟

 

اگه بتونی بـخاطر ظاهر بقیه دلمو نشکونیو

 

دوسم داشته باشی

 

مــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــردی !!!



+ تاريخ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:31 | نويسنده اشکان محمدی |


به سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت

 

بسـاط

گـــل بـه لـب دا…رم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟

 

تمــــام

شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم

 

سـراپــا

چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت

 

خیــال

عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت

 

چـه

خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت

 

بـه

هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را

 

چــه

کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟

 

چـه

بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

 

تــن

و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت


+ تاريخ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:18 | نويسنده اشکان محمدی |