عشق

این وبلاگ تا چه حد واستون مفید بوده ؟؟؟؟ اصلا به دردتون خورده تا حالا؟؟ شعر ها و متن هاش چجوریه؟؟اگه بخواین به این وبلاگ نمره بدین چه نمره ای بهش میدین؟؟؟؟ما توی قسمت نظرات خیلی باهم حرف و گپ میزنیم که محیطش با محیط اصل وبلاگ متفاوته.درسته؟؟(از درد دل های شما گرفته تاااا شوخی و خنده)نظرتون راجع به اون چیه؟؟؟

در کل من ازتون توی این قسمت از نظرات راجع به این وبلاگ فقط یه نمره میخوام!!!!!اگه نمره ای کم میکنین علتش رو بگین...اگه نمره ی بالا میدین علتش رو بگین..


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:22 | نويسنده اشکان محمدی |


لحظه ی رفتن پا به پاش نگاه میکردم تو چشاش...

بوسه خداحافظی رو آروم گذاشتم رو لباش...

نم نم بارون از چشاش میریخت رو گونه هاش یواش

میخواست بگه دوست دارم انگاری بغض کرده صداش

زیر لبش همش میگفت خدا خودت پشت و پناش

هنوز نرفته بود ولی گریه میکردم پا به پاش...

یادم میاد میخریدم گلای رنگارنگ براش

خدا خودت یه کاری کن،خیلی دلم تنگه براش...

قسم به اون اشک چشاش پَر میزنه دلم براش

نمیدونم که بعد من جامو کی پر کرده براش...


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:18 | نويسنده اشکان محمدی |


روزگاري عاشقم بود دگر نيست كه نيست

يادي از من در دلش اكنون دگر نيست كه نيست

عشق پاكي بود و يك دنيا صفا در بين ما

اما اكنون اثري از آن همه روزهاي خوب نيست كه نيست

در كنار من تو بودي و فقط عشق تو بود

اما افسوس اثري از تو دگر نيست كه نيست

دست گرمي بود و يك دنيا صفا در دست تو

حلقه اي در دست من بود دگر نيست كه نيست

روزي مي آيد كه برگردي پشيمان نازنين

اما افسوس اثري از من مگر در زير خاك نيست كه نيست


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:16 | نويسنده اشکان محمدی |


اگه شعر قشنگی دارین به این شماره واسم بفرستین یا در نظرات بزارین منم شعرتون رو با اسم خودتون توی وبم ثبت میکنم


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:14 | نويسنده اشکان محمدی |


pic56 www.3et.ir 5 جمله های غمگین گریه دار دی 91

دلم خوش بود :

اگرچه دستانش در دستانم نیست ، دلش که با من است !
وقتی دلش با من است یعنی تمام او از آن من است …
اما حالا نه دستانش در دستانم هست نه دلش با من !
چقدر سخت است تحمل اینکه به یکباره تهی شوی از او …

::

::
گاهی سکوت علامت رضایت نیست شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض…


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:13 | نويسنده اشکان محمدی |


sms www.3et.ir 121 جمله های دلتنگی گریه آور جدید

این روزها تلخ می گذرد، دستم می لرزد ازتوصیفش !

همین بس که :
نفس کشیدنم دراین مرگ تدریجی، مثل خودکشی است، باتیغ کند…
::
::
به گدایی گفتنددوستی به چه معناست؟گفت من اگردوستی داشتم دست گدایی به طرف مردم درازنمیکردم…


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:11 | نويسنده اشکان محمدی |


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:9 | نويسنده اشکان محمدی |


یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 


+ تاريخ یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:, | ساعت1:5 | نويسنده اشکان محمدی |


خسته شدم شما چرا نظر نمیدین ها؟هرکی نظر نده کچل شه ایشالله


+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:22 | نويسنده اشکان محمدی |


گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!
 
 

 

به رفتن که فکر می کنی

 

اتفاقی می افتد که منصرف می شوی...



میخواهی بمانی،



رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!



این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است..
 

+ تاريخ جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, | ساعت23:18 | نويسنده اشکان محمدی |